شورت ویدئو ایجاد کردن
💌
دو مؤلفه مهم خوشبختی در دنیا و آخرت : یکی شادی و دیگری آرامش است
💚 تاکید قرآن و روایات بر این دو نکته حائز اهمیت است. اگر انسان نتواند خودش را شاد و آرام نگه دارد، نه سعادت دنیا را می تواند به دست بیاورد و نه سعادت آخرت را.
✅ممکن است ۵۰ سال نماز بخواند و بگوید: «اشهد ان لا اله الله/ وحده لا شریک له= شهادت می دهم من جز الله پروردگاری ندارم» اما ده دقیقه نمی تواند با این معشوق ارتباط بگیرد و با او راز و نیاز کند . در واقع ارتباطش با آسمان قطع است.
🔴۵۰ سال در مشهد زندگی میکند ولی یک بار هم نتوانسته با امام رضا صمیمی باشد. یک بار نشده که دلتنگ امام رضا بشود. چون عاشق خدا نشده است، دلش برای خدا تنگ نمیشود که بگوید: خدایا! الان دلم برای شنیدن صدایت تنگ شده. دوست دارم قرآن بخوانم یا قرآن بشنوم که ببینم تو چه میگویی؛ یا چند رکعت نماز بخوانم و با تو حرف بزنم یا دعا بخوانم.
✔ اصلاً چنین حالت های معنوی هم به او دست نمی دهد. چون همیشه مضطرب و هیچ وقت خودش را درست معنا نکرده است.
درد جستجوی معنا،
زخمی است که از ازل در جان انسان کاشته شده است،
زخمی که نه برای رنج که برای رشد است.
این درد مقدس، آتشی است که روح را میسوزاند تا او را از زنجیرهای حیوانی آزاد کند.
هر انسان، در میان گرداب زندگی، در جستجوی نوری است که وجودش را معنا بخشد؛ نوری که نه در غریزه که در اندیشه و شهود نهفته است.
این درد، همان چیزی است که انسان را از دیگر جانداران جدا میکند.
حیوانات، در چارچوب طبیعت، زندگی میکنند؛ اما انسان، فراتر از آن، به دنبال چیزی میگردد که جاودانه باشد، چیزی که فراتر از نیاز و بقا باشد. این جستجو، نشانی از روح الهی اوست؛ نیرویی که او را وادار میکند در آینه جهان بنگرد و از خود بپرسد: "من کیستم؟ و چرا هستم؟"
درد جستجوی معنا، هدیهای است ازلی که هرچند تلخ، گوهری ناب در دل دارد.
این درد، انسان را از سطح به عمق میبرد، از سایه به نور، و از پوچی به حقیقت. این درد، معجزهای است که او را به انسان تبدیل کرده است.
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی
.
خاطرهها همچون برگهای پاییزیاند؛
گاه با نسیمی آرام از شاخههای گذشته فرو میافتند و گاه طوفانی در دل به پا میکنند. برخی نرم و لطیفاند، چون عطر باران بر خاک تشنه، و برخی تیز و گزنده، چون خنجر بیرحم زمان.
آنها ما را به کوچههای کودکی میبرند، به خندههای بیدلیل، به چشمانی که روزی درخشان بودند و دستهایی که گرمایشان دیگر نیست. خاطرهها گاهی آرامشاند، گاهی اندوه، اما هرگز از میان نمیروند؛ تنها در گوشهای از دل پنهان میشوند تا روزی دوباره از پسِ یک نغمه، یک عطر یا یک غروب، جان بگیرند و ما را به سفری بیپایان در گذشته ببرند.
خاطرهها، تکههایی از گذشتهاند که در دل زمان جاودانه میشوند. گاهی در میان شلوغیهای زندگی، بیهوا از گوشهای سر برمیآورند، لبخندی بر لبها مینشانند یا چشمی را نمناک میکنند.
برخی، چون نسیم بهاری، لطیف و دلنشیناند؛ عطر کودکی، صدای خندههای بیپایان، نرمی دستانی که روزگاری دستانمان را در میان خود میفشردند. برخی دیگر، چون برگهای پاییزی، اندوهناک و غریباند؛ لحظاتی که دیگر بازنمیگردند، نگاهی که در ازدحام سالها گم شده است.
اما خاطرهها، چه شاد و چه غمگین، گنجینههای بیهمتای روحاند. یادآور آنچه بودهایم، آنچه آموختهایم و آنچه قلبمان هنوز در هوای آن میتپد. و چه زیباست که در غروبهای تنهایی، دست بر پنجرهی ذهن بکشیم و با لبخندی از عمق جان، به سرزمین خاطرات سلامی دوباره کنیم.



