فيديو قصير خلق

بیاحترامی به همسر در حضور فرزند❌
#سید_مجتبی_حورائی 🎙


.
شیطان،
آن موجود راندهشده از درگاه الهی،
چهرهای است که در پس تاریکیهای بیانتهای جهان پنهان است.
او از نور حقانی محروم گشته
و در گرداب ظلمت و غرور غرق شده است.
روزی از فرشتگان مقرب بود، اما طغیان و سرکشی او را به قعر نابودی و خسران ابدی کشاند.
شیطان نه تنها دشمنی با انسان را از روز نخست در دل داشت،
بلکه در کینهتوزی و فریبکاری چیرهدست شد.
او به انسان وعدههای فریبنده میدهد،
درون دلها وسوسه میکارد،
و زشتیها را چون جامهای زرین به چشم میآورد.
او میخواهد انسان را از اوج بندگی به حضیض گمراهی فرو اندازد، و سرنوشتی شبیه به خویش برای او رقم زند.
اما شیطان،
هر چند که فریبنده است،
اسیر نادانی خویش است؛
چرا که نمیداند نور ایمان،
همچون سپری است که هیچ ترفند و نیرنگی بر آن کارگر نمیشود.
انسانِ آگاه و بیدار، او را دشمنی میداند که تنها با نیروی تقوا و پناه بردن به خدا میتوان از گزندش در امان ماند.
شیطان،
همچنان در کمین است،
اما قلبهای آکنده از عشق الهی هرگز میدان تاخت و تاز او نخواهد بود.
خدایا ما را محافظت بفرما
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی

.
خاطرهها همچون برگهای پاییزیاند؛
گاه با نسیمی آرام از شاخههای گذشته فرو میافتند و گاه طوفانی در دل به پا میکنند. برخی نرم و لطیفاند، چون عطر باران بر خاک تشنه، و برخی تیز و گزنده، چون خنجر بیرحم زمان.
آنها ما را به کوچههای کودکی میبرند، به خندههای بیدلیل، به چشمانی که روزی درخشان بودند و دستهایی که گرمایشان دیگر نیست. خاطرهها گاهی آرامشاند، گاهی اندوه، اما هرگز از میان نمیروند؛ تنها در گوشهای از دل پنهان میشوند تا روزی دوباره از پسِ یک نغمه، یک عطر یا یک غروب، جان بگیرند و ما را به سفری بیپایان در گذشته ببرند.
خاطرهها، تکههایی از گذشتهاند که در دل زمان جاودانه میشوند. گاهی در میان شلوغیهای زندگی، بیهوا از گوشهای سر برمیآورند، لبخندی بر لبها مینشانند یا چشمی را نمناک میکنند.
برخی، چون نسیم بهاری، لطیف و دلنشیناند؛ عطر کودکی، صدای خندههای بیپایان، نرمی دستانی که روزگاری دستانمان را در میان خود میفشردند. برخی دیگر، چون برگهای پاییزی، اندوهناک و غریباند؛ لحظاتی که دیگر بازنمیگردند، نگاهی که در ازدحام سالها گم شده است.
اما خاطرهها، چه شاد و چه غمگین، گنجینههای بیهمتای روحاند. یادآور آنچه بودهایم، آنچه آموختهایم و آنچه قلبمان هنوز در هوای آن میتپد. و چه زیباست که در غروبهای تنهایی، دست بر پنجرهی ذهن بکشیم و با لبخندی از عمق جان، به سرزمین خاطرات سلامی دوباره کنیم.