ماه و آینه
و اینک در این ثانیه ها
با دلی پر از درد و نوری کم فروغ ،
خداحافظی میکنم با دو یار خلوت های شبانه ام
با ماه و آینه،
که هر کدام روزگاری معشوق تنهایی های من بودند.
ماه با نرمی نورانیاش،
نظارهگر شبهای من
و آینه،
با سیمای دلربایش
سایههای قلب مرا نرم می کرد .
و این چه فرجامیست که باید
این دو یار رازدار خویش را بهسوی افقهای دور ودراز بدرود بگویم.
این ماه زیبا را ببین
که با خندههای نقرهایاش و آرامش خفته در لابلای شب، از دور بر این وداع می گرید
و آینه حسود را نگاه کن !
که مبهوت ایستاده و دیگر نمیتواند قصههای عاشقانهی مرا بازگو کند.
خداحافظی من از این دویار دیرینه ام ،
در دل تاریکی و روشنی،
در غم و شادی،
روایت اندوهی است که همیشه در دل دارم.
چه زیبا بود این سفر عاشقانه،
و چه سخت است ترک گفتن یار ...
ماه و آینه، به یادگار در دلم خواهند ماند،
و قصهی ما، هرچند به پایان رسید
اما در خاطره ستارهها، همچنان زنده خواهد بود.
و تو ای ماه
بیا و در این واپسین لحظه نفس های من
بر دل آینه بنشین تا یکتایی و یک تویی در عشق را به رقصی شبانه بر نگاه من بنشانید
شاید فردا،
در لحظهای دیگر،
در رویایی دوباره ،
باز با هم دیداری کنیم، خدا را چه دیدی ؟!
تا آن روزگار موهوم ،
تنها یاد تو و انعکاس آینه در دل شب
برایم باقی خواهد ماند.
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی