شورت ویدئو ایجاد کردن
این ویدیو در حال پردازش است، لطفاً چند دقیقه دیگر برگردید

هر صبح، طلوعی است از نو برای جان آدمی،
گویی که زندگی در هر دم و بازدم نفس میکشد و به انسان فرصت تازهای میبخشد.
این لحظههای بیداری، تجلی نعمتی از جانب پروردگار است که در تاریکی شب، ناپدید و در نور صبحگاهان، دوباره نمایان میشود.
هر روز، صفحهای سفید از دفتر حیات است که میتوان با قلم اراده و جوهر ایمان، بر آن نقش تازهای نگاشت.
در این سپیدهدمان، نباید دل را به غصه اتفاقات نیافتاده آلوده کرد، زیرا که این لحظات، بذری است که باید در خاک ایمان کاشته شود تا میوه شکرگزاری و رضایت را به بار آورد.
هر صبح، فرصتی است برای تأمل در عظمت خلقت و سپاسگزاری از نعماتی که به ما ارزانی شده است.
با قلبی سرشار از عشق و ذهنی پر از امید، باید به استقبال روز برویم و به هر لحظه به چشم هدیهای بیبدیل بنگریم.
پس، از دلواپسیهای بیاساس رها شویم و با اعتماد به حکمت الهی، به آینده نگاهی پر از اطمینان داشته باشیم.
در این زندهدلی و آرامش، راز زندگی نهفته است و در سپیده هر صبح، پیام روشن او را میشنویم:
زندگی را دریاب و لحظهها را غنیمت شمار.

.
خاطرهها همچون برگهای پاییزیاند؛
گاه با نسیمی آرام از شاخههای گذشته فرو میافتند و گاه طوفانی در دل به پا میکنند. برخی نرم و لطیفاند، چون عطر باران بر خاک تشنه، و برخی تیز و گزنده، چون خنجر بیرحم زمان.
آنها ما را به کوچههای کودکی میبرند، به خندههای بیدلیل، به چشمانی که روزی درخشان بودند و دستهایی که گرمایشان دیگر نیست. خاطرهها گاهی آرامشاند، گاهی اندوه، اما هرگز از میان نمیروند؛ تنها در گوشهای از دل پنهان میشوند تا روزی دوباره از پسِ یک نغمه، یک عطر یا یک غروب، جان بگیرند و ما را به سفری بیپایان در گذشته ببرند.
خاطرهها، تکههایی از گذشتهاند که در دل زمان جاودانه میشوند. گاهی در میان شلوغیهای زندگی، بیهوا از گوشهای سر برمیآورند، لبخندی بر لبها مینشانند یا چشمی را نمناک میکنند.
برخی، چون نسیم بهاری، لطیف و دلنشیناند؛ عطر کودکی، صدای خندههای بیپایان، نرمی دستانی که روزگاری دستانمان را در میان خود میفشردند. برخی دیگر، چون برگهای پاییزی، اندوهناک و غریباند؛ لحظاتی که دیگر بازنمیگردند، نگاهی که در ازدحام سالها گم شده است.
اما خاطرهها، چه شاد و چه غمگین، گنجینههای بیهمتای روحاند. یادآور آنچه بودهایم، آنچه آموختهایم و آنچه قلبمان هنوز در هوای آن میتپد. و چه زیباست که در غروبهای تنهایی، دست بر پنجرهی ذهن بکشیم و با لبخندی از عمق جان، به سرزمین خاطرات سلامی دوباره کنیم.