شورت ویدئو ایجاد کردن
.
انسانها
تا زمانی که در کنار یکدیگر هستند،
اغلب در خروش روزمرگیها و هیاهوی زندگی گم میشوند.
حضور یکدیگر را چون هوای تازه،
بیهیچ توجهی از سر میگذرانند،
گویی که همیشه در دسترس است
و هرگز نمیگریزد.
اما هنگامی که سایهی جدایی بر دلها میافتد
و بوی هجران در هوا میپیچد،
تازه چشمها به حقیقت گشوده میشوند.
آن زمان است که هر لحظهی با هم بودن،
هر نگاه،
هر لبخند
و هر کلمهای که رد و بدل شده،
به مثابه گوهری گرانبها در قلبها مینشیند.
انسانها در لحظهی فراق،
معنای واقعی حضور را درمییابند؛
آنجا که سکوت،
جای خالی دیگری را فریاد میزند
و دل، در تمنای دوباره بودن با یار،
در آتش میسوزد.
آری، ارزش با هم بودن را در زمانی میفهمیم
که از دستش دادهایم
و دل در آغوش تنهایی به تپش میافتد.
ما آدمها ، موجودات عجیبی هستیم !
و قلیل من عبادی الشکور ...
و چه کم اند بندگان شاکر من ...
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی
🪴فَنَادَتْهُ الْمَلَائِكَةُ وَهُوَ قَائِمٌ يُصَلِّي فِي الْمِحْرَابِ أَنَّ اللَّهَ يُبَشِّرُكَ بِيَحْيَىٰ مُصَدِّقًا بِكَلِمَةٍ مِنَ اللَّهِ وَسَيِّدًا وَحَصُورًا وَنَبِيًّا مِنَ الصَّالِحِينَ(٣٩)
💌معنی آیه:
یه روز، وقتی زکریا داشت توی عبادتگاه با دل و جان نماز میخوند، ناگهان فرشتگان پیشش اومدن و گفتن:
«خدا بهت خبر خوب میده؛ پسری به نام یحیی به دنیا میاد که پیامبرِ ویژهایه. اون پیامبری رو که خدا آفریده، یعنی عیسی رو با دل و جون میپذیره. یحیی خیلی پاک و باشخصیته و از بهترین پیامبران به حساب میاد.»
💌نتیجه اینکه:
خدا همیشه صدای دلا رو میشنوه، مخصوصاً وقتی تو خلوت، وسط دعا و بندگی صداش بزنی.
مثل زکریا که جوابشو توی خود عبادت گرفت، ما هم باید حواسمون باشه که گاهی بهترین بشارتا، توی لحظههایی میان که داریم بیصدا با خدا حرف میزنیم. نذار اون لحظهها کم بشن... اونجاست که آسمون به زمین نزدیک میشه.💚
آیا تا کنون شب را در جنگلی به صبح رسانده ایید ؟
تجربه بینظیریست .
صبح در دل جنگل، همچون پردهای از نور و رنگ است که آرامآرام از میان شاخههای درختان سر برمیآورد و همه جا را در آغوش گرمی خود میگیرد. شبنمهای لطیف که بر برگها و گلها نشستهاند، زیر تابش اولین پرتوهای خورشید به جواهراتی درخشان بدل میشوند، گویی که خود طبیعت با دست هنرمندش، آنها را به نمایش گذاشته است.
در این بیداری طبیعت، صدای زندگی به گوش میرسد؛ آواز پرندگان که با ترانههای دلنشینشان، فضا را پر میکنند و نغمههایشان همچون لالاییای شیرین در گوش جنگل میپیچد. باد نرم و ملایم میان درختان میوزد و برگها را به رقصی آرام و موزون دعوت میکند. درختان با قامت بلند و ریشههای عمیقشان، همچون نگهبانانی ایستادهاند که در سکوتی باوقار، نظارهگر طلوع روزی تازه هستند.
هر قدم که در میان جنگل برمیداری، زندگی را در سادهترین و اصیلترین شکلش لمس میکنی. صدای جویبارانی که از دل کوهها جاری شده و با شور و نشاط به سوی دریاها روان است، همچون سمفونیای بینظیر، روح را نوازش میدهد. عطر خاک مرطوب و بوی تازه گیاهان، حواس را بیدار میکند و به تو یادآور میشود که زندگی در هر ذرهای از طبیعت جریان دارد.
در این گوشه از جهان، حتی جایی که انسان هنوز نتوانسته ردپای سنگین خود را بر آن بگذارد، جنگل با تمام شکوه و عظمتش، نمادی از پایداری و تداوم زندگی است. هر درخت، هر گیاه، و هر جانوری که در این طبیعت بکر زیست میکند، داستانی از بقا و هماهنگی با جهان پیرامون خود دارد.
صبح در جنگل، نه تنها شروع روزی تازه، بلکه شروع دوبارهای برای روح و ذهن است. اینجا، در آغوش طبیعت، میتوان لحظاتی را به دور از هیاهوی زندگی شهری یافت و با جریان آرام و بیوقفهی زندگی همگام شد. طبیعت با تمام زیباییها و رمز و رازهایش، همچون مادری مهربان، آغوش خود را به روی ما باز میکند و به یادمان میآورد که ما نیز جزیی از این جهان بیانتها هستیم، و زندگی، با همه پیچیدگیها و فراز و نشیبهایش، همچون جویباری آرام، در دل زمان جاری است.
اینها همه پیام خداوند است که با ما اینگونه سخن می گوید .
دنیا، این پهنهی وسیع و فریبنده، گاه همچون سرابی در دل کویر مینماید. سرابی که با تمام جلوههای رنگارنگش ما را به سوی خود میکشد، اما هرچه نزدیکتر میشویم، تهیتر و بیدوامتر به نظر میآید. زندگی در این جهان همچون نسیمی است که در یک لحظه میوزد و در لحظهای دیگر محو میشود. دل بستن به دنیا، همچون دل سپردن به سایهای است که با هر حرکت نور تغییر میکند و هرگز واقعی نیست.
این مکان، جای دلبستگیهای عمیق نیست، چرا که آنچه امروز داریم، فردا شاید دیگر نباشد. لحظهای که به آن اطمینان پیدا میکنی، از میان انگشتانت میگریزد. دنیای ما، تنها یک گذرگاه است، جایی برای آزمودن و اندیشیدن، نه برای پایدار ماندن. پس نباید دل در گرو زیباییهای زودگذر و لذتهای ناپایدار آن بست، چرا که در انتها، فقط غبار از این سراب باقی خواهد ماند.


