-
- أحدث مقاطع الفيديو
- القنوات الشعبية
- Music
- Quran
- شبکه های سیما IRIB
- یوتیوب Youtube
- الشائع
- أهم مقاطع الفيديو
- فيديو قصير
فيديو قصير خلق

ذهن خوشبخت،
فراتر از زنجیرهای ظاهری است؛
گوهری است که در عمق وجود انسان میدرخشد،
نه در زرقوبرق مادی یا ژستهای توخالی.
ذهنی که خوشبختی را در برند، مقام یا نمایشهای بیرونی خلاصه میکند، چونان پرندهای است که در قفس توهم گرفتار است؛
پروازی نمیکند و آزادی را نمیشناسد.
خوشبختی،
آینهای درون است که تنها با صداقت قلب و آرامش روح شفاف میشود، نه با هیاهوی دنیا.
ذهنی که این حقیقت را دریابد، در سکوتی بیپایان، نغمه خوش زندگی را میشنود.
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی

جان، گوهر ناب هستی است که در آرامش و تعالی انسان نقشی اساسی دارد. مولانا در این بیت زیبا به حقیقتی ژرف اشاره میکند:
"پس بزرگان این نگفتند از گزاف
جسم پاکان عین جان افتاد صاف"
او بر این باور است که جانِ انسانهای پاک همچون آیینهای صاف و بیغل و غش است که بازتابی از نور حقیقت و آرامش را در خود جای داده است.
توجه به جان، نه تنها موجب درک عمیقتر از معنای زندگی میشود، بلکه آرامشی زلال و ناب به همراه میآورد.
آرامش حقیقی زمانی به دست میآید که انسان، از سطح ظاهر به عمق جان خویش سفر کند و این گوهر ناب را به یاد آورد؛ چرا که جان، سرچشمه عشق و آگاهی است و هر تلاشی برای صافتر ساختن این آیینه، دریچهای تازه به سوی حقیقت میگشاید.
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی

.
خاطرهها همچون برگهای پاییزیاند؛
گاه با نسیمی آرام از شاخههای گذشته فرو میافتند و گاه طوفانی در دل به پا میکنند. برخی نرم و لطیفاند، چون عطر باران بر خاک تشنه، و برخی تیز و گزنده، چون خنجر بیرحم زمان.
آنها ما را به کوچههای کودکی میبرند، به خندههای بیدلیل، به چشمانی که روزی درخشان بودند و دستهایی که گرمایشان دیگر نیست. خاطرهها گاهی آرامشاند، گاهی اندوه، اما هرگز از میان نمیروند؛ تنها در گوشهای از دل پنهان میشوند تا روزی دوباره از پسِ یک نغمه، یک عطر یا یک غروب، جان بگیرند و ما را به سفری بیپایان در گذشته ببرند.
خاطرهها، تکههایی از گذشتهاند که در دل زمان جاودانه میشوند. گاهی در میان شلوغیهای زندگی، بیهوا از گوشهای سر برمیآورند، لبخندی بر لبها مینشانند یا چشمی را نمناک میکنند.
برخی، چون نسیم بهاری، لطیف و دلنشیناند؛ عطر کودکی، صدای خندههای بیپایان، نرمی دستانی که روزگاری دستانمان را در میان خود میفشردند. برخی دیگر، چون برگهای پاییزی، اندوهناک و غریباند؛ لحظاتی که دیگر بازنمیگردند، نگاهی که در ازدحام سالها گم شده است.
اما خاطرهها، چه شاد و چه غمگین، گنجینههای بیهمتای روحاند. یادآور آنچه بودهایم، آنچه آموختهایم و آنچه قلبمان هنوز در هوای آن میتپد. و چه زیباست که در غروبهای تنهایی، دست بر پنجرهی ذهن بکشیم و با لبخندی از عمق جان، به سرزمین خاطرات سلامی دوباره کنیم.