ویدئوی کوتاه ایجاد کردن

اهمیت سحر

روانشناسی

0

0

4,694

⁣.
عبور از دنیا چون گذر از خواب کوتاهی‌ست که در آن
لحظه‌ای چشم می‌گشاییم و سپس باز به خوابی دیگر فرو می‌رویم.

در این گذرگاه، انسان به‌سان قطره‌ای از اقیانوس عظیم هستی است که از سرچشمه‌اش جدا می‌شود و در پیچ‌و‌تاب رودها به سوی مقصدی ناپیدا روان می‌گردد.

هر لحظه از این عبور، به‌سان زنگ بیداری‌ست که آدمی را به خود می‌آورد و او را از زنجیرهای دنیوی رهایی می‌بخشد.

در این سفر،
دنیا همانند سرابی است که حقیقتش در عمق جان و معنا نهفته است،
و تنها آنان که با چشم دل می‌نگرند،
می‌توانند آن را درک کنند.

عبور از دنیا نه فراموشی،
که آگاهی از بی‌ثباتی و گذرا بودن همه چیزهاست.

درک این حقیقت، آرامشی ژرف به دل می‌آورد و ما را به مقصدی فراتر از جهان مادی رهنمون می‌سازد،

جایی که روشنایی جاودان بر تاریکی‌های فانی چیره می‌شود.

و اینچنین است که آدمی در این عبور،
خود را می‌یابد؛
نه در زرق‌وبرق دنیا،
بلکه در سکوت عمیق درون خویش،
جایی که حقیقتی بس عظیم‌تر از هر آنچه دیده‌ایم و شنیده‌ایم، انتظارمان را می‌کشد.

ارادتمند
امیر مهرداد خسروی

Exirtv

0

0

9

اوج بگیر، برای دیدن، نه دیده شدن

آرامش درون را نه در هیاهوی تحسین‌ها می‌یابی، نه در چشم‌های خیره‌ی دیگران.
آرامش، آن پرنده‌ی سپید و سبک‌بال، در دل آسمانی پرواز می‌کند که وسعتش را خودت می‌سازی، جایی که بادهای خودنمایی را خاموش کرده‌ای و تنها با جریان لطیف حقیقت همراه شده‌ای.

اوج گرفتن را بیاموز، اما نه برای آنکه دیگران تو را ببینند، بلکه برای آنکه تو خود، بهتر ببینی. وقتی از سطح زمین و هیاهوی روزمرگی فاصله می‌گیری، چشم‌هایت وسعت پیدا می‌کنند، جزئیات نادیده را کشف می‌کنی، رنگ‌ها را زلال‌تر می‌بینی و حقیقت را شفاف‌تر لمس می‌کنی.

پرواز کن، اما سبک. بار قضاوت‌های دیگران را از دوشت بینداز. پرواز کن، اما آرام. به سوی آسمانی که در آن، نه نیاز به فریاد است و نه عطشِ تأیید. فقط تویی، و جهانی که در آن، دیدن حقیقت از دیده شدن، ارزشمندتر است.
در دل آسمان بی‌کران، پرنده‌ای که اوج می‌گیرد، نه برای آن است که دیده شود، بلکه برای آن است که گستره‌ی زمین را بهتر ببیند. هر چه بالاتر رود، افق‌های تازه‌تری پیش چشمانش گشوده می‌شود، دریاها ژرف‌تر، کوه‌ها باصلابت‌تر و جاده‌ها پرمعناتر به نظر می‌آیند. او دیگر در بند شاخه‌ای نیست که باد بلرزاندش یا سنگی که سد راهش شود؛ آزادی‌اش در پرواز است، در رهایی از قید نگاه دیگران.

آرامش درون نیز چنین است؛ وقتی برای دیده شدن اوج بگیری، پروازت لرزان و مقصدت نامعلوم خواهد بود. اما اگر برای بهتر دیدن، برای درک عمیق‌تر، برای کشف حقیقت پر بگشایی، آن‌گاه آسمان درونت صاف و بی‌کران خواهد شد. در آن اوج، سکوتی شیرین در جانت می‌نشیند، و دیگر نیازی به تأیید کسی نخواهی داشت، چرا که خودت را، هستی را و زیبایی ناب را با چشم دل دیده‌ای.

پس پرواز کن، اما نه برای آنکه چشمی تو را ببیند، بلکه برای آنکه تو چشمانت را به حقیقت جهان بگشایی.

خانواده متعادل

0

0

6

تلاوتی شمیدنی از استاد محمد صدیق منشاوی

ایمانا تی وی

0

0

7

ساده و سریع

آشپزی

0

0

9

جسم، این تن خاکی، لباسی است که روح را در بر گرفته است؛ لباسی از جنس فنا، که روزی فرسوده خواهد شد و از تن جان خواهد افتاد. اما روح، این گوهر تابناک، از ازل تا ابد جاری است، همچون نسیمی که در میان پرده‌های هستی می‌وزد.

آیا جامه‌ی خاکی ما حقیقت ماست؟ یا آنکه در پس این پرده‌ی جسمانی، حقیقتی نهفته است که از جنس نور و راز است؟

جسم، گرچه محدود و محصور است، اما روح در بی‌کرانگی معنا غوطه‌ور است. تن، در زمین ریشه دارد، اما روح، آسمان را می‌نگرد و پرواز را آرزو می‌کند.

جسم، تنها امانتی است که برای مدتی کوتاه بر دوش داریم، و روزی، همان‌گونه که لباس کهنه را از تن فرو می‌نهیم، آن را نیز ترک خواهیم گفت. اما آنچه باقی می‌ماند، حقیقت ماست؛ آن شعله‌ای که در تاریکی نمی‌میرد، آن نغمه‌ای که در سکوت محو نمی‌شود.

بیاییم این لباس را نه زنجیری بر پرواز روح، که بالی برای سیر در معرفت و عشق بدانیم. مبادا که آن را برای خویش بت سازیم، که جسم، گذرگاهی است و نه مقصد. و تنها آن لحظه که این جامه را رها کنیم، خواهیم دانست که ما نه از خاک، که از نوریم.
آری
جسم، جامه‌ای است که روح بر تن دارد، ردایی که از خاک برآمده و به خاک بازمی‌گردد. روح اما، مسافری است از دیاری دیگر، از جنس نور و بی‌کرانگی. همان‌گونه که جامه، نه حقیقت آدمی، که پوششی بر اوست، جسم نیز سایه‌ای است که حقیقت ما را در خویش پنهان می‌دارد.

چه بسا جامه‌ای فاخر بر تنی فرسوده و رنجور، و چه بسیار لباسی کهنه بر دلی آکنده از عشق و روشنی. جسم، هرچه باشد، در نهایت از هم خواهد گسست، اما آنچه باقی می‌ماند، آن نوری است که از پس این جامه‌ی خاکی سر برمی‌آورد.

پس مبادا که فریب این لباس فانی را بخوریم و حقیقت خویش را در آیینه‌ی آن بجوییم. ما نه تن، که روحی سرگشته‌ایم در جستجوی بازگشت به سرچشمه‌ی خویش. جسم را گرامی بداریم، اما آن را با حقیقت خویش یکی مپنداریم، که این جامه روزی از تن فرو خواهد افتاد و آن‌گاه تنها آنچه از جنس بیکرانی است، به جای خواهد ماند.

نوشته ای از دکتر امیر مهرداد خسروی

تلویزیون

0

0

8