شورت ویدئو ایجاد کردن
اوج بگیر، برای دیدن، نه دیده شدن
آرامش درون را نه در هیاهوی تحسینها مییابی، نه در چشمهای خیرهی دیگران.
آرامش، آن پرندهی سپید و سبکبال، در دل آسمانی پرواز میکند که وسعتش را خودت میسازی، جایی که بادهای خودنمایی را خاموش کردهای و تنها با جریان لطیف حقیقت همراه شدهای.
اوج گرفتن را بیاموز، اما نه برای آنکه دیگران تو را ببینند، بلکه برای آنکه تو خود، بهتر ببینی. وقتی از سطح زمین و هیاهوی روزمرگی فاصله میگیری، چشمهایت وسعت پیدا میکنند، جزئیات نادیده را کشف میکنی، رنگها را زلالتر میبینی و حقیقت را شفافتر لمس میکنی.
پرواز کن، اما سبک. بار قضاوتهای دیگران را از دوشت بینداز. پرواز کن، اما آرام. به سوی آسمانی که در آن، نه نیاز به فریاد است و نه عطشِ تأیید. فقط تویی، و جهانی که در آن، دیدن حقیقت از دیده شدن، ارزشمندتر است.
در دل آسمان بیکران، پرندهای که اوج میگیرد، نه برای آن است که دیده شود، بلکه برای آن است که گسترهی زمین را بهتر ببیند. هر چه بالاتر رود، افقهای تازهتری پیش چشمانش گشوده میشود، دریاها ژرفتر، کوهها باصلابتتر و جادهها پرمعناتر به نظر میآیند. او دیگر در بند شاخهای نیست که باد بلرزاندش یا سنگی که سد راهش شود؛ آزادیاش در پرواز است، در رهایی از قید نگاه دیگران.
آرامش درون نیز چنین است؛ وقتی برای دیده شدن اوج بگیری، پروازت لرزان و مقصدت نامعلوم خواهد بود. اما اگر برای بهتر دیدن، برای درک عمیقتر، برای کشف حقیقت پر بگشایی، آنگاه آسمان درونت صاف و بیکران خواهد شد. در آن اوج، سکوتی شیرین در جانت مینشیند، و دیگر نیازی به تأیید کسی نخواهی داشت، چرا که خودت را، هستی را و زیبایی ناب را با چشم دل دیدهای.
پس پرواز کن، اما نه برای آنکه چشمی تو را ببیند، بلکه برای آنکه تو چشمانت را به حقیقت جهان بگشایی.
در گذشتههای دور زندگی ،
روزگاری بود که زندگی سادهتر و آرامتر می گذشت .
کوچهها پر از صدای خنده کودکان و زمزمههای دلنشین پیران بود.
خانهها با دیوارهای کاهگلی
و حیاطهای بزرگ پر از درختان پرثمر،
مکانی برای گردهمایی و مهربانی آدمها بود.
مردم، با دلی پاک و دستهایی خالی از تکنولوژیهای امروزی،
در کنار هم زیستند،
و ارزشهای انسانی نیز در بالاترین مقام قرار داشت.
شبها،
زیر نور ماه و ستارگان،
داستانهای قدیمی و افسانهها نقل میشد
و صدای آرامشبخش آب در جویبارها روح را نوازش میداد.
آن روزگار ، دلها به یکدیگر نزدیکتر بود
و زندگی، با تمام سادگیاش،
بوی صفا و مهر میداد.
آنچه در آن روزهای خوب بود،
بوی عطر گلهای یاس می داد و در حیاطهای قدیمی ، صدای نسیم در میان شاخههای درختان،
دلبری بود که دلها را به هم پیوند میداد و از یاد ها را به عشق می نشاند .
هر لحظه از آن روزگار،
شعری بود که با مهر و دوستی نوشته شده بود
و اینگونه بود که در دل تاریخ جاودانه ماند.
ارادتمند
امیر مهرداد خسروی


