ویدئوی کوتاه ایجاد کردن

⁣✨ بچه‌ی من حتما باید فلان رشته قبول بشه!

🎙 #استاد_شجاعی

ایمانا تی وی

0

0

3

جدی بگیرید

Exirtv

0

0

3

⁣مرگ، پایانی است که جهان در سکوت فرو می‌برد؛ لحظه‌ای که زمان از حرکت بازمی‌ایستد و همه چیز در سایه‌ای از فراموشی محو می‌شود. مرگ پایان نیست، بلکه آغاز بی‌پایانی است که در تاریکی مطلق می‌درخشد. روزگار به آرامی از جهان رخت برمی‌بندد، زمین و آسمان در یکدیگر ادغام می‌شوند، و سکوت، تنها صدایی است که می‌ماند.

انگار که جهان هزاران سال در خوابی عمیق فرو می‌رود؛ در این خواب سنگین، هیچ رویایی نیست و هیچ خاطره‌ای باقی نمی‌ماند. کوه‌ها فرو می‌ریزند، دریاها خشک می‌شوند و بادهای سرد، گویی نفس‌های آخر طبیعت‌اند که به سکوت ابدی بدل می‌شوند. همه چیز پایان یافته است و جهان در آرامشی عمیق، بی‌پایان غرق می‌شود.

مرگ پایان دنیاست، اما در این پایان، رازهای جاودان نهفته است؛ گویی که هر ذره‌ای از جهان به یک نقطهٔ بی‌کران پیوسته است. این پایان، تنها یک مرحله در مسیر بی‌نهایت است، جایی که هیچ چشمی توان دیدن آن را ندارد و هیچ فکری به آن دست نمی‌یابد. مرگ، پرده‌ای است که از این جهان برمی‌خیزد تا چهرهٔ اسرارآمیز جهان دیگر را آشکار کند.

Exirtv

0

0

4

⁣.
خاطره‌ها همچون برگ‌های پاییزی‌اند؛
گاه با نسیمی آرام از شاخه‌های گذشته فرو می‌افتند و گاه طوفانی در دل به پا می‌کنند. برخی نرم و لطیف‌اند، چون عطر باران بر خاک تشنه، و برخی تیز و گزنده، چون خنجر بی‌رحم زمان.

آن‌ها ما را به کوچه‌های کودکی می‌برند، به خنده‌های بی‌دلیل، به چشمانی که روزی درخشان بودند و دست‌هایی که گرمایشان دیگر نیست. خاطره‌ها گاهی آرامش‌اند، گاهی اندوه، اما هرگز از میان نمی‌روند؛ تنها در گوشه‌ای از دل پنهان می‌شوند تا روزی دوباره از پسِ یک نغمه، یک عطر یا یک غروب، جان بگیرند و ما را به سفری بی‌پایان در گذشته ببرند.

خاطره‌ها، تکه‌هایی از گذشته‌اند که در دل زمان جاودانه می‌شوند. گاهی در میان شلوغی‌های زندگی، بی‌هوا از گوشه‌ای سر برمی‌آورند، لبخندی بر لب‌ها می‌نشانند یا چشمی را نمناک می‌کنند.

برخی، چون نسیم بهاری، لطیف و دلنشین‌اند؛ عطر کودکی، صدای خنده‌های بی‌پایان، نرمی دستانی که روزگاری دستانمان را در میان خود می‌فشردند. برخی دیگر، چون برگ‌های پاییزی، اندوهناک و غریب‌اند؛ لحظاتی که دیگر بازنمی‌گردند، نگاهی که در ازدحام سال‌ها گم شده است.

اما خاطره‌ها، چه شاد و چه غمگین، گنجینه‌های بی‌همتای روح‌اند. یادآور آنچه بوده‌ایم، آنچه آموخته‌ایم و آنچه قلبمان هنوز در هوای آن می‌تپد. و چه زیباست که در غروب‌های تنهایی، دست بر پنجره‌ی ذهن بکشیم و با لبخندی از عمق جان، به سرزمین خاطرات سلامی دوباره کنیم.

Exirtv

0

0

3

⁣.
زندگی
همچون رودخانه‌ای است که بی‌وقفه می‌گذرد
و لحظاتش همانند قطرات زلالی هستند
که در پیچ و تاب مسیر گم می‌شوند.

در این جریان بی‌پایان،
ما انسان‌ها اغلب بی‌توجه و غرق در روزمرگی، ارزش حقیقی این لحظات ناب را درک نمی‌کنیم.
هر روز، هر ساعت، هر ثانیه همچون گوهری است که به آرامی از دستمان می‌لغزد و در عمق فراموشی فرو می‌رود.

در تلاطم این زندگی،
ما گاه آن‌قدر درگیر دغدغه‌ها و دل‌مشغولی‌ها می‌شویم
که از دیدن زیبایی‌های ساده و بی‌پیرایه‌ای که در هر گوشه‌ای از زندگی نهفته است،
غافل می‌مانیم.

دمی درنگ نمی‌کنیم تا از عطر گل‌های بهاری لذت ببریم،
به صدای پرندگان گوش بسپاریم،
یا حتی لحظه‌ای به نگاه کودکانه‌ای که با شوق به ما دوخته شده است، توجه کنیم.

این لحظات گران‌بها،
همچون سایه‌هایی گذرا،
به سرعت از برابر چشمانمان عبور می‌کنند،
و ما که در پی رویاهای دوردست و خیالات دست‌نیافتنی هستیم، نمی‌دانیم که چگونه آنها را به بیهودگی هدر می‌دهیم.

شاید وقتی بیدار شویم که دیگر دیر شده باشد، و تنها حسرتی از لحظات از دست رفته در دل‌هایمان باقی بماند.

کاش به خود بیاییم و آگاهانه تر زندگی کنیم،
با چشم‌هایی باز
و قلبی آکنده از سپاسگزاری،
تا قدر این لحظات بی‌همتا را بدانیم
و آنها را به چیزی فراتر از پوچی و روزمرگی
بدل کنیم.

ارادتمند
امیر مهرداد خسروی

Exirtv

0

0

6

علیرضا خمسه از حسرت می گوید

Exirtv

0

0

3